تجربه بهار

پایه نهم

لحظه به لحظه آن روزها را به خاطر دارم. روزهایى که با وجود سن کمى که دارم، درگیر مشکلاتى بودم که یک فرد بزرگسال هم از پس آن‌ها بر نمى‌آید.اما آن روزهاى بد، صرفاً جهت اینکه ثابت کنند خیلى هم طاقت‌‌فرسا نیستند،فاجعه دیگرى را برایم تداعى کردند: «مرگ یک دوست».

حتى قبل از اینکه تعریف کنم مدرسه چه نقش نازنینى را در آن دوران ایفا کرد، ماجرا تا همینجایش هم تلخ است. ماجراى همکارى بسیار جالب مدرسه با من، درست زمانى آغاز شد که من در حال غرق‌شدن در غم و اندوه بودم. مشاور عزیز مدرسه ما اولین کسى بود که وارد این داستان شد. او به طور کامل اعتماد من نسبت به خودش را جلب کرد و جورى رفتار کرد که گویى مى‌خواست به من کمک کند. بنابراین من قبل از فوت دوستم طى حدوداً یک ماه تمام مشکلاتم را براى او شرح دادم. راستش را بخواهید خودم هم مى‌دانستم اعتماد به مشاور مدرسه حماقت است. اما چاره اى نبود. من فقط یک راه گریز از مشکلات مى‌خواستم و تنها راه، پناه‌بردن به مشاورى بود که بعدها تبدیل به انسانى مبارز در راه بیرون‌انداختن من از مدرسه‌ام شد. یک ماه از ارتباط من و مشاورمان گذشته بود که دوست من فوت کرد. این‌جا درست جایى بود که من متوجه شدم ارتباط مشاورمان با من خیلى هم صادقانه نیست، هنگامى که شنیدم به مسئول پایه‌مان می‌گفت:
«بله، بچه را مى‌ترسانم به او مى‌گویم که به پدرت همه چیز را مى‌گوییم.»
و بعد پیش من آمد و گفت:
«اگر مى‌خواهى گریه کنى برو خانه و گریه کن»

خشکم زده بود. امکان نداشت. آزمون را آنقدرها هم بد نداده بودم. کسانى که نمراتشان همیشه «تک» بود هم قبول شده بودند و آن وقت من مردود. چند روزى پى این ماجرا را گرفتم. همه گفتند آزمون را بد دادى اما هیچ نمره و یا درصدى اعلام نمی‌شد. تا اینکه یکى از مسئولین به من گفت نتیجه آنقدرها هم به آزمون مرتبط نبوده و مشکل، مشکل رفتارى بوده است!

این‌جا ترجیح من این است که به جاى اینکه خودم احساسم را در آن لحظه شرح دهم، خودتان حدس بزنید حال من چگونه بود. حال مى‌خواهم زمان را دقیقاً یک سال جلو ببرم. زمانى که من به پایه نهم رسیدم و لازمه ادامه تحصیل در مدرسه‌مان، آزمون ورودى‌اى بود که مدرسه مى‌گرفت. قبل از هر چیزى بگویم که معدل من همیشه بالاى ١٩ بود و هیچگاه تا به حال اخراج موقت هم نشده بودم. خلاصه که ما آزمون ورودى را دادیم و نتایج همان روز اعلام شد. خودتان می‌توانید نتیجه را حدس بزنید؟ بله،مردود.

خشکم زده بود. امکان نداشت. آزمون را آنقدرها هم بد نداده بودم. کسانى که نمراتشان همیشه «تک» بود هم قبول شده بودند و آن وقت من مردود. چند روزى پى این ماجرا را گرفتم. همه گفتند آزمون را بد دادى اما هیچ نمره و یا درصدى اعلام نمی‌شد. تا اینکه یکى از مسئولین به من گفت نتیجه آنقدرها هم به آزمون مرتبط نبوده و مشکل، مشکل رفتارى بوده است! مشکل رفتارى چه بود؟ خواهم گفت. آن لحظه “flash back” زدم به سال پیش و مشکلاتى که آن‌ها با مشاور به‌اصطلاح «رازدارمان» در میان گذاشته بودم. آنجا بود که همه چیز برایم روشن شد. فشار عصبى غیرقابل‌توصیفى به من وارد شد. اعتمادم نتیجه‌اش مردودشدن بود. اما این‌جا ته ماجرا نبود. براى حل این مشکل جلسه‌اى ترتیب داده شد. خیلى خلاصه بگویم، مدیرى که تا به حال یک بار هم مرا ندیده بود، به مادر و پدرم گفته بود مشکل بچه شما این است که با کسى در رابطه است (البته با گفتار تندتر و گستاخانه‌تر).

و اما خدا را شکر پدر و مادر من شکى نداشتند که او راست نمى‌گوید. هر روزى که مى‌گذشت از معلم‌هاى دیگر مى‌شنیدم که مشاورمان مدام تلاش مى‌کند که به‌قولى «زیر آب مرا بزند».

سکوت کردم و چیزى نگفتم. مشکل خاصى نبود، من مدرسه بهترى هم قبول شدم، اما، آن اعتماد سلب‌شده، آن تهمت، آن فشارهاى عصبى، آن ترس، نابودشدن اعتماد‌به‌نفس و آن حجم از احساسات بد و منفى که نتیجه بى‌فکرى و بى‌مسئولیتى «مشاورى» که خودش هم مفهوم نامش که «مشاور» است را درک نکرده بود و وظیفه‌اش را هم نمى‌دانست بود، هرگز و هرگز و هرگز قابل جبران نبودند. به‌عنوان یک دانش‌آموز انتظارى که داشتم این بود که مشاورى که شغلش مشاوره‌دادن است در آن زمان تلاش کند وضعیت روحى مرا بهبود ببخشد و این موضوع قطعاً تأثیر مثبتى روى وضعیت تحصیل من نیز مى‌گذاشت. اما این کار را نکرد و یا وقتى امسال، حتى اگر در آزمون هم قبول نشده بودم او باید تلاش خودش را مى‌کرد که بقیه مسئولین را قانع کند که شاید بیشتر از افراد دیگر لیاقت بودن در کنارشان را دارم (گرچه بعدها متوجه شدم آن‌ها لیاقت حضور مرا در مدرسه‌شان نداشتند). اکنون که این نوشته را مى‌نویسم در حال تحصیل در مدرسه‌اى هستم که همه مسئولین به‌شدت براى «حال خوب» دانش‌آموزان و در قدم بعدى براى تقویت سطح درسى‌شان تلاش بسیارى می‌کنند. پس براى انتخاب یک مدرسه خوب عجله نکنید چرا که این روزها در برخى مدارس مسئولین براى اینکه بهتر خودشان را ثابت کنند پا روى دانش‌آموزان مى‌گذارند و تماماً براى تخریب و له‌کردن آن‌ها تلاش مى‌کنند. مدارسى هم هستند که آنقدر درگیر تخریب دانش‌آموزان مى‌شوند که وضعیت تحصیلى آن‌ها را به‌کل فراموش مى‌کنند. حال شما انتخاب کنید. دوست دارید فرزندتان با عشق و علاقه و حال خوب درس بخواند یا آنقدر تحت فشارهاى روانى مدرسه قرار بگیرد که از درس و تحصیل متنفر شود؟ دوست دارید فرزندتان جایى باشد که با او مثل یک انسان برخورد کنند یا جایى که مدام به اذیت و آزار بى‌دلیل فرزندتان مى‌پردازند؟ انتخاب شما چیست؟

پاسخ دهید

لطفا نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید