پایه دوازدهم – الان که این را مینویسم همچنان در مدرسه هستم و حدود سه ساعت از ماجرا گذشته است، اما دیگر نتوانستم تحمل کنم و تصمیم گرفتم دست به قلم شوم. از جمله قبلیام خواهید فهمید که در مدرسه کسی نیست که بتوانم برای آرام شدن پیشش بروم. البته از حق نگذریم،چند نفری هستند اما «مشاورنما»های مدرسه نمیگذارند با آنها صحبت کنیم.
جمعه آزمون جامع داشتیم و درصدهای اکثر بچهها در دروس مختلف پایین بود. زنگ اول با دبیری کلاس داشتیم که همیشه سر کلاسش خوشحال و خوش اخلاق بودم. وسط زنگ مسئول پایه درصدها را آورد و معلممان بعد از نگاه کردن به لیست اسم چند نفر را خواند و گفت از جلسه بعد سر کلاسش نروند. من هم جزو این افراد بودم. دلیل درصدهای پایین را «عدم درس خواندن» و «عدم اهمیت کافی به درس او» اعلام کرد و به یک نفر هم فرصت صحبت کردن نداد. نمیدانم چرا وقتی دانشآموزی نمره پایین میگیرد همه تنها یک دلیل را در نظر میگیرند و آن هم «درس نخواندن» است.علت درس نخواندن را تنبلی میدانند و علت تنبلی را همان تنبلی. به این فکر نمیکنند که آن دانشآموز مشکل دیگری داشته که نتوانسته درست درس بخواند. میگویند: «چرا تنبلی میکنی وقتی میتونی خوب بزنی؟»، اما توانستن را در درست بودن تعداد کروموزومها میدانند، در صورتی که توانایی جسمی به تنهایی کافی نیست و باید «خواستن»ای پشت آن باشد که لازمهاش وجود انگیزه و شرایط روحی مناسب است.
از ژست دموکراسی برخی از معلمها به شدت نفرت دارم. میپرسند: «چرا بد تست زدی؟». اما این سوال مانند نظرسنجیای است که از دانشآموزان درمورد دبیران میگیرند، اما هیچ جا اثر نمیدهد. صرفا میپرسند اما منتظر جواب نیستند و به هرچیزی که در پاسخ گفته شود به چشم توجیه دروغ نگاه میکنند و برایشان تعریف شده نیست که دانشآموز دلیلی غیر از «درس نخواندن و تنبلی» داشته باشد.
با تمام وجودم به نظام آموزشی لعنت فرستادم که از معلم و دانشآموز، دوست و غریبه و … رباتهایی بیاحساس میسازد. هیچ تست و درصدی ارزش از دست دادن انسانیت را ندارد.
کم کم میخواهم به قسمتی برسم که بیشترین تاثیر را در ناراحتی امروز من داشت. عادت دارم که خودکار را در بین انگشتانم بچرخانم و زنگ اول هم همین کار را کردم. وقتی معلم این حرکت را دید توضیح دادم که عادتم است. گفت: «درس خوندن باید عادتت باشه»، گفتم که هنوز نیست. درمورد اینکه تنها وظیفه دانشآموز درس خواندن است صحبت کرد و به من چند بار گفت که جلسه بعد سر کلاسش نروم و من در جواب «چشم» گفتم. در نهایت از من پرسید آیا فهمیدم که تنها وظیفهام درس خواندن است یا نه؟ من هم جوابی ندادم. گفت: «پس قبول نداری ها؟ چرا ابروهاتو دادی بالا؟ تیک داری؟!»، درصورتی که من هیچ حرفی در تایید یا رد حرفش نزده بودم و حتی نفهمیده بودم که ابروهایم را بالا دادم. بعد از چند ثانیه گفت: «ارادت به من به این معنی نیست که حال منو بپرسید یا براتون مهم باشه مردم یا نه، اینا به نظر من سوسول بازی و خالهزنک بازیه. فقط درصد برام مهمه، فقط درصد». آنجا بود که به شدت ناراحت شدم، چون میدانستم درمورد چی صحبت میکند. جلسه آخر تابستان حالش بسیار بد بود و من خیلی نگران شدم. از یکی از شاگردهای قدیمیاش که دوستم بود خواستم تا حالش را بپرسد و اون هم در هنگام پرسیدن ناچار شده بود بگوید که من اطلاع دادم که در کلاس خوب نبوده است. برایم خیلی دردناک بود که یک معلم احساس نگرانی دانشآموز نسبت به خودش را «خالهزنک بازی و سوسول بازی» میداند اما درصد بالا را «احترام و اهمیت».انگار ترجیح میدهد به یک ربات با درصد تست بالا درس بدهد تا به یک نفر که احساسی است اما درصد بالا نمیزند. در آخر به من گفت که تا آخر آبان سر کلاسش نروم و حتی وقتی دلیلش را پرسیدم مرا لایق جواب ندانست و گفت دلش میخواهد. راستش من دیگر حاضر نیستم تا آخر سال سر کلاسش بروم چون فکر میکنم به اندازه زیادی از انسانیت فاصله گرفته است.
زنگ دوم ناراحت داستان زنگ اول بودم. رنگم پریده بود و در اواسط زنگ متوجه شدم که در حال گریه هستم. برگشتم تا با به ظاهر «دوست» چهار سالهام صحبت کنم. صدایش کردم اما سرش را بالا نیاورد و به حل مسئله شیمی ادامه داد. چند بار دیگر صدایش کردم و با دعوا گفت: «مگه نمیبینی دارم تست میزنم، تو که هستی اما معلم یک ساعت دیگه میره و اشکالای شیمیم میمونه». دید حالم خوب نیست و صورتم خیس است اما باز هم ترجیح داد تستش را بزند و تست شیمی از ناراحتی دوستش مهمتر بود.
به امید روزی که معلمها به جز نگاه کردن به لیست نمرهها و تکالیف به حرفهای پشت هر خنده یا اخم چهرههای دانشآموزانشان نیز توجه کنند.
با تمام وجودم به نظام آموزشی لعنت فرستادم که از معلم و دانشآموز، دوست و غریبه و … رباتهایی بیاحساس میسازد. هیچ تست و درصدی ارزش از دست دادن انسانیت را ندارد. هیچکس با خوبی پایین نمیرود و در این سالها دیدهام که یک معلم با مهربانی تاثیری صد برابر بهتر از کسی را داشته که با دعوا عمل میکرده است. من میخواهم معلم شوم اما امیدوارم مانند خیلی از معلمهایم نشوم.
توضیح عکس. عکس مربوط به یکی از روز های تابستان در مدرسه است که بسیار ناراحت بودم و یک معلم با برخورد خوبش حالم را خیلی بهتر کرد. علت ناراحتی و اخم کردنم را پرسید و گفت میخواهد با من شرطی ببندد. تاریخ آن روز را پای تخته نوشت و گفت: «۱۳۹۸/۵/۲۰. باهات شرط میبندم که امروز دیگه تکرار نمیشه. ارزش ناراحتی و اخمتو نداره، بخند».
پینوشت. به امید روزی که معلمها به جز نگاه کردن به لیست نمرهها و تکالیف به حرفهای پشت هر خنده یا اخم چهرههای دانشآموزانشان نیز توجه کنند.