هستی صالحی، دانشآموز پایه یازدهم – تغییراتی که از نظر من سیستم آموزشی احتیاج دارد این است که به صورت پیوسته ولی سبک، مطالب درسی را به بچهها آموزش دهد. یک سری از پایهها مطالبی بسیار سبک و ساده را آموزش میدهند و ناگهان از پایه دهم به بعد، بچهها با یک کوه از مطالب جدید و سنگین مواجه شده و شیرینی درس را به کل فراموش میکنند (گرچه من باور دارم کلا در هیچ پایهای هدف ایجاد هیجان و علاقه در علمآموزی نیست).
درسهایی که قرار است ما یاد بگیریم به نظرم برای خواندن نیست، بلکه برای دانستن است. ولی وقتی مجبور باشی به صورت فشرده با یک سری مطلب کاملا جدید روبهرو شده و سریعا آنها را یاد گرفته و با امتحان آزموده شوی، این عجله باعث میشود فقط مطالب را طوطیوار حفظ کنی و نفهمی دقیقا چه چیزی را داری یاد میگیری و جریان از چه قرار است. همچنین استرسی که ۲ سال آخر روی بچههاست سرسامآور است. یعنی از چندین طرف باید تحت فشار باشند و سعی کنند کنار تمرکزی که لازم است روی درسهایشان بگذارند، کارشان به جایی نرسد که در پایان سال کنکور چیزی از سرزندگی جوانی و روحیه سالمی که باید داشته باشند، باقی نمانده باشد.
از طرف دیگر تعادل بین رشتهها برقرار نیست. همانطور که دانش آموزان رشته ریاضی به قول معروف «به هر حال قبول میشوند»، این قضیه اصلا برای رشته تجربی صدق نمیکند. یعنی بچههای تجربی برای قبول شدن در دانشگاههای سراسری (با توجه به قضایای سهمیه) رسما باید برنامه روزانهشان خلاصه شود در درس و درس و درس. در غیر این صورت باید به دانشگاههای دورافتاده و غیردولتی قناعت کنند. این نوع برخورد و تفکر ریشههای دیگری هم دارد (از جمله بحران بیکاری و مشکلات اقتصادی)، ولی چرا یک بچه ۱۵-۱۶ ساله باید بار چنین تصمیمگیری را به دوش بکشد و آیندهاش در برندهای «دانشگاه تهران»، «شریف»، و «شهید بهشتی» خلاصه شود؟
تغییراتی که از نظر من سیستم آموزشی احتیاج دارد این است که به صورت پیوسته ولی سبک، مطالب درسی را به بچهها آموزش دهد.
معلمها نیز به این فشارها دامن میزنند؛ با حرفهایشان، با توقعاتشان. در واقع به جای اینکه همراه بچهها باشند و سعی کنند لااقل خودشان دغدغهای به دغدغههای بیشمار بچهها در آن بازه زمانی اضافه نکنند، برعکس فکر میکنند هرچه سریعتر و سنگینتر کار کنند و بیشتر در راه تضعیف روحیه دانشآموز تلاش کنند، دارند کارشان را بهتر انجام میدهند. قبول دارم که به هر حال آنها نیز وظایفی دارند و به هر حال وقتی که در دستشان است برای تدریس، بیانتها نیست. همچنین اگر زیادی دست بچهها را باز بگذارند و از جدی بودن رقابت و سخت بودن این دوره حرفی نزنند، دانشآموزان متوجه عمق فاجعه نخواهند شد. ولی میشود در همان بازه زمانی به نسبت کوتاه، در کنار سختیها امید داد. در کنار تستهای بیشمار یک روز آسانتر گرفت. کمی به یادگیری عمیق بیشتر از پیش رفتن با طرح درس اهمیت داد.
کتابهای درسی هم کاملا متمرکز روی علوم پایه و ریاضیات هستند. یعنی کاملا طراحی شدهاند تا بچهها یکبعدی پا به جامعه بگذارند. کتابهایی هم که هر ساله تألیف میشوند و بدون استفاده در کتابخانه میمانند شامل فرهنگ و هنر، فلسفه و مهارتهای زندگی هستند. در سایر دروسی که زیرشاخه علوم انسانی هستند نیز یا از قرار دادن محتوا و متون مناسب دریغ میکنند یا از پرداختن به مطالب جدیدتر و بهروزتر. دانشآموز سال ۷۸ و ۹۸ خیلی جالب نیست محتوای یکسانی بخوانند یا مطلبی که امروزه تدریس میشود نسبت به قدیم دچار افت شده باشد. با چند بررسی کوتاه و چند مثال ساده، کوتاهیای که به نظرم درباره این درسها اعمال میشود را بیان خواهم کرد.
اولین ایرادی که من خواهم گرفت به کتاب تاریخ است. ما از چهارم دبستان تا کلاس نهم آرام آرام از ساسانیان گرفته تا اسلام و انقلاب و از آنطرف رنسانس و رویدادهای تاریخی بقیه نقاط جهان را خواندهایم. درست است باز در سال یازدهم همان مطالب را بخوانیم؟ مگر تاریخ فقط برمیگردد به گذشته و پادشاهان؟ تاریخ معاصر پس چیست؟ چند نفر یادشان میماند سلطان محمود غزنوی که بود و چه کرد؟ تاریخ پادشاهان گذشته را دانستن خوب است، عالیست! ولی آیا ما به اندازه کافی نمیدانیم؟ آیا هیچوقت کسی با دیدگاه انتقادی، خوبیها و بدیهای یک دوره تاریخی را (صرف نظر از اینکه ما با آن حکومت موافق هستیم یا نه) برایمان بیان کرده است؟ یا صرفا همه چی بد بوده است تا انقلاب شده و همه چی خوب. مدرسه جای تغییر است.
درسهایی که قرار است ما یاد بگیریم به نظرم برای خواندن نیست، بلکه برای دانستن است.
برای فعال کردن جامعهای که مشارکتش کم است، باید از بچهها شروع کرد تا دچار بحران «شبه مدرن»شدن نشود؛ برای اینکه به عقاید و سلایق احترام گذاشته و برایشان ملاک روشنفکری، ظاهر نباشد. خودشان مشکلات عمیقتر جامعه را شناسایی کرده و درگیر حواشی که ایرانیهای مقیم خارج از کشور از آن سر دنیا درست میکنند یا پررنگ میکنند، نشوند. آیا اصلا هدف از مطالعه و بررسی تاریخ، دستیابی به چنین مهارتهایی نیست؟
ادبیات در کل بسیار درس مهم و حساسی است. از این نظر که به هر حال از طرفی برای ما بازگوکننده و انعکاسدهنده ایران قدیم است، و مهمتر این که زبان مادری ما است! چطور میشود دوستش نداشت و از خواندنش لذت نبرد؟ پس چرا ما به اندازهای که باید دوستش نداریم؟ الان به شما میگویم. به هر حال در طول تاریخ، شاهکارهای ادبی بسیاری به زبان فارسی نوشته یا سروده شدهاند. شاعران و نویسندگان مطرحی در این کشور پرورش یافتهاند که نه تنها در ایران، بلکه بقیه دنیا نیز تحسینشان میکنند. جدا از ایرانیها، در سطح دنیا نیز تعداد شاهکارهای ادبی کم نیست، البته منظورم شاهکارهای ادبی با مضمونی غیر از جنگ است. ما چه چیزی واقعا باید بخوانیم؟ بوستان و گلستان و مثنوی و شاملو و… . چه چیزی میخوانیم؟ «چون با ادب و تمیز باشی، پیش همه کس عزیز باشی». چی میخوانیم؟
متنهای ادبی فاقد هیچگونه زینت ادبی، که مستقیم تو را نصیحت میکنند (چیزی مانند نسخه مکتوب حرفهای پدر و مادر و ناظم). نمیگویم ما اصلا متنهای درست و حسابی نمیخوانیم، ولی بین ۱۶-۱۷ درس، ۳-۴ متن مناسب یعنی فاجعه. اینکه مدام بچهها نزار قبانی و متنهایی با مضامین جنگ و خون بخوانند ولی یک بار شکسپیر نخوانده باشند یعنی فاجعه. اینکه نهایت از شعرای بزرگ ایرانی فقط یک شعر نصفه بلد باشند یعنی فاجعه. اینکه تا به دوم متوسطه نرسیدهاند، مدام باید متنها و شعرهایی که ارزش یک بار خواندن هم ندارند بخوانند، یعنی فاجعه. امیدوارم توانسته باشم درصدی توجیهتان کرده باشم که چرا ما ادبیات را دوست نداریم.
انسانی موفق میشود که در کنار درس یاد گرفته باشد فکر کند، لذت ببرد، در شرایط سخت نیز زیباییها را ببیند و هر حرفی را به سادگی نپذیرد.
به نظرم در کتابی با عنوان فلسفه و مهارت زندگی باید به ما واقعا فلسفه آموزش دهند. روش استدلال، چگونه عمیق اندیشیدن، چگونه بیرون جعبه اندیشیدن. منظور من از فلسفه این نیست که متون سخت فلسفی یا تاریخ فلسفه قطور جلوی بچهها بگذارند، ولی لااقل میشود یک موضوع کوچک را پوشش داد و بینش دانشآموزان را وسیع کرد؛ یا کمی سعی کرد لایههای عمیقتر یک موضوع به ظاهر ساده را به آنها نشان داد. البته که استنباط به عهده خودشان است. تا کی مدام مطالب خستهکننده و تکراری بخوانیم؟ تا کی سطحینگر باشیم؟ ما گاهی حتی جدا از تفکر عمیق، در واقع اصلا فکر نمیکنیم! صرفا پشت سر بقیه راه میرویم به سمت پایانی که معلوم نیست به نفع ما است یا به ضرر ما. اندیشیدنِ درست زمینهساز رشد است، چیزی که فکر کنم بیشتر از بسیاری دیگر از مسائل به آن محتاجیم.
به هر حال مدرسه در فرایند رشد عقلی بسیار موثر است و انسانی موفق نیست که کنکورش را خوب بدهد؛ کنکور فقط درس است. انسانی موفق میشود که در کنار درس یاد گرفته باشد فکر کند، لذت ببرد، در شرایط سخت نیز زیباییها را ببیند و هر حرفی را به سادگی نپذیرد. تغییر کند، تغییر ایجاد کند و بتواند به جای خودش فکر و عمل کند. شعری بلد باشد بخواند، بفهمد و لذت ببرد. گاهی به تئاتر یا گالری سر بزند و لذت ببرد. موسیقی گوش کند و لذت ببرد. یاد بگیرد برخی چیزها را رها کند و همیشه گوشه ذهنش خوشحالیاش برایش اولویت باشد. مهمتر از همه خودش را ببیند. رضایت و خوشحالی ما خیلی وقت است گم شده و فقط در بند پول درآوردن هستیم که شاید آموزش و پرورش در بهبود این ایراد بی تأثیر نباشد (من رکود اقتصادی را بیتأثیر ندیده و انکارش نمیکنم، ولی موضوع بحث اقتصاد و سیاست نیست).
این دیدگاه دقیق و روشن از یک دانشآموز سال یازدهم مایهی شادی من شد. اینکه نوجوانها این قدر خوب میبینند و فکر میکنند و تحلیل میکنند و مینویسند آدم را بسیار به تغییر امیدوار میکند. هستی عزیز و همهی هستیها! شاد و موفق باشید و بدرخشید.