کانال تلگرام صور ما – تاریخ ایران مدرن که خط شکلگیریِ کارخانههای فولاد تا هویت ملی و درصد نسبتیِ جمعیت شهرنشین به روستایی-ایلاتی را مورد بحث قرار میدهد، گوشهچشمِ ناگزیری نیز به آموزش و پرورش دارد؛ مثلاً اینکه؛ چطور «میرزاحسن تبریزی» کولیِ تحققِ ایده «مدرسه» شد، تا نقشی از مدارس نوینِ دنیا را بر چهره عبوس اکابر بکشد و نیز بتواند، شکل خواصخواهیِ «دارالفنون» و «مشیریه» را با طرحی نو براندازد. «رشدیه» که قشر روحانی را در تحقق ایدهاش مقابل داشت، بارها مکان مدرسه را تغییر داد و بارها، به آوار ساختمان و لاشه آرزویش چشم دوخت.
در همین کشاکشِ مدرن شدن ایران است که میبینیم، چطور هجوم قشریمسلکها، وی را از شهری به شهری کشاندند، بلکه همصدایی مقابلِ توبیخهای آنها که فریاد میکشیدند: «آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟» بیابد، تا سرانجامِ خوندلهایش به بچههای این سرزمین بگوید: «تاریخ امروز را باید تا آخر عمرتان در یادتان نگه دارید که در روز پنجشنبه پنجم ربیعالاول، اول برج میزان ۱۳۰۴ وارد به مدرسه شدهاید».
اما بیتردید، وی در آن خطابهخوانی و شبنامهنویسیها که تأکید میکرد: «شما مثل یک آدم بیقیمت مانند مرغ و خروس با خاک بازی میکردید و از امروز شاگرد مدرسه شده، بعد از این با کاغذ و کتاب بازی خواهید کرد»، نمیدانست آن دست بزرگ، زیر میز این بازیهای کوچک میزند و بازی خودش را ترتیب خواهد داد.
شاید، عطف تغییر در سیستم آموزشی را بتوان در برگی دید که محتوای عینیِ یک گفتمان رسمی را در سال ۵۷ رقم زد؛ درواقع این ورق، دیگر میخواست از یک دکترین تندروی سیاسی بگوید و محافظهکاری را در صفحات پسِ پشت جا بگذارد؛ ایدئولوژیای که در تکثر نیروهای غیرشخصیاش میان بازار و بوروکراسی تا رسانه و مدرسه، به تربیت نسلی مصرفکننده برای تولیداتاش عمیق میاندیشید.
جان پتروف پلامناتز در کتاب «ایدئولوژی»، از نوعی بهرهبرداری ایدئولوژیکی سخن گفته که بهراحتی میتوان ردّ آن را در محتوای آموزشی ایران پی گرفت؛ «ترغیب مردم به فداکاریهای بزرگ در راه آرمانهایی که نزد رهبران بهمراتب مهمتر و پرمعناتر است تا نزد خود آنان»(ص۱۷۹).
«برنامه درسی ملی جمهوری اسلامی ایران» مصوب شورای عالی آموزش و پرورش که در آن قید شده، امید است: «اجرای این سند تحولآفرین گامی بلند در برنامههای درسی نظام آموزش و پرورش کشور باشد و با بازنگری و بازتولید محتوای آموزشی و کتابهای درسی، زمینه دستیابی دانشآموزان به مراتبی از حیات طیبه فراهم آید»، حوزههای تربیت و یادگیری را با «حکمت و معارف اسلامی» آغاز میکند و بعد از عناوینی چون «قرآن و عربی» در مرتبه آخر خود (ردیف۱۱) به «آداب و مهارتهای زندگی و بنیان خانواده»(ص۱۹ و ۲۰) میرسد!
روزی که با شلیک تیری به پای «رشدیه»، وی را مجروح و مدرسهاش در لیلیآباد را بستند و او شعری به این مضمون میخوانَد: «مرا دوست، بیدستوپا خواسته است/ پسندم همان را که او خواسته است»، حدود یک قرن روی تقویم گذشته است؛ اما هنوز هم سیستم آموزشی ایران بهمثابه «پروکروستس» با معلمها و دانشآموزان رفتار میکند.
این اسطوره یونانی، رهگذران را به بهانه مهماننوازی به خانهی خود میبُرد و روی تختی میخواباند؛ اگر از طول تخت کوتاهتر بودند، آنقدر آنها را میکشید یا بدنشان را روی سندان با چکش میکوبید تا همطول تخت شوند و اگر بلندتر بودند، از پاهایشان میبرید!
ماحصل چنین برنامهریزی انتزاعی را امروز در جامعه میبینیم؛ از دستشدن تمامی مفاهیم بنیادین برای تعیُن یک جامعه مدنی، خروجی عمل پروکروستسی است؛ رویکرد «آنجهانی» در تدوین یک برنامه و خواباندن ملتی روی یک تخت تا درنهایت، توابعی در قالب مصرفکننده، تولیدی این سیستم باشد!
«میرزاحسن» که روزی برای به حداقل رساندن تنش میان ایده مدرسه نوین و مکتبخانهها -که بنیادی دینی داشتند- از به صدا درآوردن زنگ خودداری کرد تا از بهانهجویی تندروها که طنین آن را شبیه ناقوس کلیسا میشنیدند، خلاص شود؛ بیشک نمیدانست پوستی که آرامآرام از شمایل دارالتأدیبیِ آموزش انداخت، امروز بر تن برنامهایست که مفاهیمِ: فردیت، حقوق شهروندی، مسوولیت اجتماعی، مشارکت مدنی و شادی عمومی را با همان فلکهای متعصب به چوب بسته و درنهایت، پاهایی تاولزده را روانه اجتماعی میکند که تکافتادهها با اهداف جزیرهای ترتیباش دادهاند؛ بیشهرهایی که بتوان برایشان طرحی جامع داشت و جامعهای که پاسخخواه و پرسشگر، به روبهرو نگاه کند و مفهوم زمانی-مکانیِ «آینده» را در ذهن و میان دستهایش داشته باشد!