منتشر شده در روزنامه شهروند – معلمی برای من آزمون و خطا بود. خیلی از ما، ما معلمان حقالتدریس مدارس غیرانتفاعی، آموزشی برای اداره کلاس ندیدهایم. مهمترین نکته این است که تحصیلاتی مرتبط با کتابی که میخواهیم تدریس کنیم داشته باشیم. اداره کلاس، ارتباط با دانشآموزان، توانایی حل مسائل پیشآمده در کلاس و… مهارتهایی است که در درجه بعدی اهمیت قرار دارد.
طول کشید تا فهمیدم کلید پیشرفتن کلاس مخصوصا در دروس علوم انسانی «گفتوگو» است و پایینآمدن از صندلی معلمی. طول کشید تا فهمیدم نگاه تسهیلگرانه است که کلاس را پیش میبرد، فهمیدم در کلاس بیست نفری، من نفر بیستویکم هستم و یکی از اعضای کلاس در کنار بچهها. این شد که بعد از مدتی، فراهمکردن فضای گفتوگو در کلاسها اولویت اولم شد. کلاس نگارشی که بچهها بتوانند در مورد نوشتهها و خواندههایشان بدون ترس از قضاوت گفتوگو کنند، به نظرات هم احترام بگذارند و برای دفاع از نظراتشان دنبال دلیل بگردند.
من نمیتوانم دانشآموزانم را ببینم، نمیتوانم از زبان بدنشان بفهمم از روند کلاس راضیاند یا نه، از حرفی ناراحت شدهاند یا نه، برای حرفزدن چقدر مشتاقند، آیا دستشان را بالا گرفتهاند و توی هوا تکان میدهند تا دیده شوند و نوبت اظهارنظرشان برسد؟
چالش این روزهای من فراهمکردن این فضا در کلاس آنلاین است. در این کلاسها که شبیهسازیشده کلاس درس است ما دوباره به پوسته معلمانی برمیگردیم که صندلیشان کنار دانشآموزان نیست. فرض کنید همه دانشآموزان به اینترنت باکیفیت دسترسی داشته باشند، فرض کنید همه دانشآموزان دستگاهی داشته باشند که امکان اتصال به کلاس را فراهم کند، فرض کنید سرورها و بلندگوها قطع نشوند و…. در کلاس آنلاین امکان دیدن همه دانشآموزان به راحتی فراهم نیست. حتی من معلم به خاطر پایینآوردن حجم کلاس نمیتوانم دوربینم را مدام روشن بگذارم. من نمیتوانم دانشآموزانم را ببینم، نمیتوانم از زبان بدنشان بفهمم از روند کلاس راضیاند یا نه، از حرفی ناراحت شدهاند یا نه، برای حرفزدن چقدر مشتاقند، آیا دستشان را بالا گرفتهاند و توی هوا تکان میدهند تا دیده شوند و نوبت اظهارنظرشان برسد؟
درِ کلاس آنلاین ما باز است، اولیای مدرسه اگر دوست داشته باشند میتوانند با تایپ یک آدرس وارد کلاس ما شوند و در جریان اتفاقات افتاده قرار بگیرند، کلاس ضبط میشود و روی سایت مدرسه قرار میگیرد.
از تمام اینها که گذر کنیم دغدغه دیگری آغاز میشود، تصویری که در این سالها تلاش کردم از آن دوری کنم، تصویر معلمی که روی یک سکو قرار گرفته و دارد کلاسی را از بالا تماشا میکند. این «من» هستم که میتوانم اجازه دسترسی بچهها به بلندگو را بدهم، من هستم که بلندگویشان را روشن و خاموش میکنم و اجازه دسترسی به تخته را میدهم؛ دوباره معلم قدرتمندترین فرد کلاس است و دانشآموزان منفعلتر از کلاس حضوری. هر چند برای بعضیهایشان این فضای تازه جذاب است، دوست دارند برای حرفزدن با بلندگو داوطلب شوند و همزمان پیام بنویسند. اما این گفتوگوها در سطح کلان شکل نمیگیرد، بحث پرحرارتی ایجاد نمیشود و البته هیچکس نمیتواند وسط حرف دیگری بپرد. من احساس میکنم زیر نگاهی قرار گرفتهام که بیش از هر چیز از من توقع دارد کتابهای درسی را در اولویت قرار دهم و بچهها را برای امتحانات و مسابقات تستزنی آماده کنم.
درِ کلاس آنلاین ما باز است، اولیای مدرسه اگر دوست داشته باشند میتوانند با تایپ یک آدرس وارد کلاس ما شوند و در جریان اتفاقات افتاده قرار بگیرند، کلاس ضبط میشود و روی سایت مدرسه قرار میگیرد. مهمتر از همه من میدانم که صدای من و دانشآموزانم در خانههای مختلف شنیده میشود. والدین شاگردانم میتوانند عملکرد من را ببینند.
اگر درِ کلاس بسته بود، اگر فقط من بودم و بیست جفت چشم مشتاق چه چیزهایی که میتوانستیم از نوشتن در دفتر خاطراتمان بگوییم! میتوانستم دفتر خاطرات نوجوانیام را ببرم و برایشان از روزهایی بگویم که پناهم در برابر هر اتفاق ناخوشایندی نوشتن بود.
آیا به اندازه کافی به کتاب درسی اهمیت میدهم؟ کتابهای غیردرسی که سر کلاس معرفی میکنم به نظرشان مناسب است؟ نگران بحثهای ایجادشده نیستند؟ این سوالها را مدام از خودم میپرسم، آب دهانم را قورت میدهم و فکر میکنم ما پیش چند جفت چشم قضاوتگر قرار داریم؟ هفته پیش داشتیم در مورد خاطرات روزانه حرف میزدیم. اگر در کلاس بسته بود، اگر فقط من بودم و بیست جفت چشم مشتاق چه چیزهایی که میتوانستیم از نوشتن در دفتر خاطراتمان بگوییم! میتوانستم دفتر خاطرات نوجوانیام را ببرم و برایشان از روزهایی بگویم که پناهم در برابر هر اتفاق ناخوشایندی نوشتن بود. اما درِ کلاس آنلاین کادر صورتی کتاب را خواندیم و فهمیدیم نوشتن یادداشت روزانه از راههای تقویت مهارت نویسندگی است. با احتیاط از چیزهایی حرف زدیم که میتوانیم بهعنوان یادداشت روزانه بنویسیم، از اتفاقات مهم هر روز، احساسات، آرزوها و رویاها تیتروار گذشتیم و من حسرت در بسته کلاس را میخوردم. حسرت لحظههایی که من «آموزگار» نبودم. ما، من و بچهها در کنار هم چیزی را شکل میدادیم که منحصربهفرد بود، چون از گفتوگوهایمان بیرون میآمد و زمان و مکان را کنار میزد. من میآموختم و یاد میگرفتم. راه درازی پیش روست تا یاد بگیرم در کلاسهای آنلاین از نقش معلمی بیرون بیایم و «تسهیلگر» باشم.