نظام آموزشی در ایران یک ساختار ایدئولوژیک و غیردموکراتیک و جنسیتزده دارد. در این نظام فرد (مدیر، معلم، دانشآموز و …) عاملیتی ندارد و به انقیاد ساختار متصلب درآمده است. این ساختار متأثر از ساختار کلان سیاسی و اقتصادی حاکم میکوشد هر نوع مقاومت فردی و جمعی را در هم بشکند تا بتواند در تمام وجوه سلطه خود را بر فرد اعمال کند و آنگونه که در اهداف پیشبینی شده است، شهروندانی رام روانه بازار کار کند.
در سلسله مراتب قدرت در نظام آموزشی، افراد در ارتباط با ساختارها در موقعیتهای متفاوت نقشهای متفاوتی به خود میگیرند. بهعنوان نمونه مدیر مدرسه در ساختار سلسله مراتب قدرت و سلطه در ارتباط با بالادستیها یک موقعیت منفعل دارد؛ او مجری بدون چونوچرای دستورات مافوق است و به ماشین ابلاغ و اجرای بخشنامه تبدیل میشود. اما همین مدیر در مدرسه بهعنوان نماینده نظام آموزشی به خاطر برخورداری از جایگاه نابرابر، میکوشد معلمان و دانشآموزان را تحت سلطه خود درآورده و سروَری کند. اینجا صحبت از جایگاه مدیران است و وجود استثنا در بین مدیران این تحلیلی را مخدوش نمیکند.
مشابه همین وضعیت را معلمان در مدرسه دارند. آنها زمانی که وارد کلاس میشوند گویی به محدودهای وارد شدهاند که میتوانند سلطه خود را اعمال کنند. اگر آنان نسبت به مدیر در موقعیت فرودستی قرار دارند، نظام آموزشی حالا در کلاس درس به آنان موقعیت فرادستی اعطا میکند که در سایه این مناسبات نابرابر بتوانند بر دانشآموزان اعمال قدرت و سلطه کنند. از همین موقعیت فرادستی معلم در کلاس درس است که انواع خشونت و آزار ممکن میشود.
اگر یکبار دیگر مدرسه و کلاس درسی که با معیارها و استانداردهای سازمان نوسازی مدارس احداث شده است را تجسم کنیم، حتی میتوانیم سلسله مراتب قدرت در مدارس را در کالبد فیزیکی مدرسه و کلاس ببینیم. چینش میزهای کلاس تا جایگاه رفیع معلم و مدیر همواره به دانشآموزان این پیام را مخابره میکند که جایگاه معلم بسی بالاتر از آنان است. اگر این برداشت همراه با روایتهای قدیسانه همراه شود تا معلم را در جایگاه پیامبر بنشاند، آن موقع درافتادن با این جایگاه برای دانشآموز بسی گران و سخت خواهد بود. شاید به خاطر همین است که سخن گفتن از آزار و اذیت به صورت عام و آزارجنسی در مدارس، بهخصوص برای دختران، هزینههای زیادی دارد.
با این رویکرد نباید ریشه آزار و اذیت جنسی دانشآموزان توسط برخی معلمان را صرفا در فساد اخلاقی فرد جستجو کرد، بلکه باید به سراغ ریشههای ساختاریای رفت که هر نوع کنشگری را از کودکان سلب میکند تا به موجودات منفعلی تبدیل شوند و هنگامی که مورد تعرض قرار میگیرند سکوت کنند. پس باید اصل حمله را به ساختاری کرد که بااقتدار معلم را در صدر کلاس مینشاند، بیآنکه حقوقی برای دانشآموز متصور گردد. البته این به آن معنا نیست که تا زمان برچیدهشدن این ساختار باید در برابر آزار و خشونت در مدرسه سکوت کرد، بلکه همه، بهخصوص معلمان آگاه باید در هر جا و هر زمان شکلی از آموزش را تبلیغ و ترویج کنند که عاری از خشونت و آزار جسمی و جنسی باشد و شرایطی را فراهم کنند که کودکان احساس کنند اگر مورد تعرض قرار گرفتند میتوانند در مورد آن گفتگو کنند و مورد حمایت واقع شوند. این مسئولیت فردی تکتک ماست.