ویلیامسن، تیموتی، «گفتوگوی چهارنفره: حق با منه، تو اشتباه میکنی» ، ۲۰۱۵، ترجمه کامران شهبازی و سعیده بیات، تهران، نشر کرگدن.
«گفتوگوی چهارنفره: حق با منه، تو اشتباه میکنی» عنوان کتابیست از تیموتی ویلیامسن. ویلیامسن، استاد فلسفه و منطق دانشگاه آکسفورد، در این کتاب تلاش کرده است با بهرهگیری از شیوهای که قدمت آن به افلاطون باز میگردد، یعنی گفتگو، رمانی درباره مسائل اساسی فلسفه و منطق بنویسد. در کتاب با چهار شخصیت روبروییم که بیشتر از آنکه هر کدام یک پرسوناژ باشند، یک جور تیپ و نماینده دیدگاه ویژهای هستند؛ سارا یک علمگرای افراطی با عقایدی که ریشه در عصر روشنگری و سیطره علم دارد، باب که فردی خرافاتیست، رکسانا نماد عقلانیت منطقیست و به تعبیری، بیش از همه نماینده طرز فکر خود ویلیامسن است. و نفر آخر نیز زک نام دارد که نسبیگرا و به نوعی نماینده تفکر پستمدرن است.
نویسنده در این کتاب سعی کرده است مسائل مهمی مِنباب اخلاقیات، درستی و نادرستی، توان انسانها در کاربست و تعمیم روش های علمی و مواردی از این دست را مطرح کند و همینطور به چالش بکشد. اما هدف عمده کتاب، به زعم من، نقد نسبیگرایی بوده است که به خوبی از پس آن بر آمده است. شخصیتهای کتاب به همان دلیلی که بالاتر مطرح کردم، تا حد زیادی کلیشهای از آب در آمدهاند و مخاطب با آنها هیچگونه همذاتپنداریای ندارد (مثلاً رکسانا، جلوه عقلانیت منطقی، بسیار پرخاشخوست و دیگران را مدام تحقیر میکند. جلوه خشک و بیروحی از کسی که منطقدان است و سخنش مُسکت). البته رمان، رمانیست آموزشی و نویسنده یحتمل نخواسته چندان تلاشی صرفِ طرح و پیرنگ و شخصیتها کند. کتاب «گفتوگوی چهارنفره: حق با منه، تو اشتباه می کنی» خوشخوان است و ترجمه نسبتاً خوبی دارد که آن را به گزینه مناسبی برای مطالعه مخاطبین عام فلسفه و منطق بدل میسازد. به نظر نگارنده، بهتر است که کتاب در یک نشست خوانده شود. به این دلیل که کل کتاب، گفتگوی چارنفرهای طولانیست که با وجود فصلبندی اما باز هم بهتر است فصولش بدون درنگ خوانده شوند تا بتوان مباحث را دقیقتر دنبال کرد.
سوای این موارد، نویسنده کمی از حیث سیاسی-اجتماعی تکلیفش با خودش معلوم نیست. وی به سبب جنس براهین و مباحثات کتاب، ناگزیر است به سمت مثالهایی دال بر وضعیت سیاسی اجتماعی برود اما در عمل چندان راهگشا عمل نمیکند. نویسنده از زبان چهار شخصیت کتاب، تمام مرامها و مسلکهای فردی و جمعی را متهم میکند. سارا کسیست که از لیبرالیسم انتقاد تندی میکند (اما همین فرد بعداً از حمله نظامی دول خارجی دفاع میکند)، باب علیه کمونیسم مثالی میزند و می خواهد آن را تعمیم دهد، زک که پیشتر از لیبرالیسم دفاع کردهاست، علیه استدلال باب موضعگیری می کند (متوجه متناقض بودن کاراکترها هستید؟) و رکسانا که گلِ سرسبد کتاب است، به زیرکی در مواقعی که بحث به امور سیاسی و اجتماعی میکشد، حرفی نمیزند و یا حداقل نکته چشمگیری نمیگوید. انگار خود نویسنده نیز میخواهد چنین باوری را القا کند که یک منطقدان تنها میتواند برای ما صورتبندی بحث را ارائه دهد اما قادر به موضعگیری در قبال امور جامعوی نیست. بخشی از کتاب (صفحه ۴۶):
… حرف من این است که نسبیگرایی مستلزم این نیست که کسی حق تحمیل دیدگاه خودش را نداشته باشد. نسبیگرایی کاملاً بیطرف و خنثا است. اینکه حق انجام کاری را داشته باشیم یا نه موضوعی اخلاقیست. مطمئناً این خلاف روح نسبیگرایی است که بگوییم قانون اخلاقی «درست» چه قانونیست.
اگر نسبیگرایی در خصوص مسائل ارزشی بیطرف باشد، پس از نظر نسبیگرا بین «رواداری بهتر از تعصبه» و «تعصب بهتر از رواداریه» هیچ فرقی وجود ندارد. نسبیگرایی فرد را با دیدگاه خودش تنها میگذارد تا فرد خودش تصمیم بگیرد که کدامشان بهتر است. هیچ تناقضی در وجود یک نسبیگرای متعصب وجود ندارد، همونطور که در وجود یک نسبیگرای روادار وجود ندارد.