زهرا آزادفلاح
خودم را معرفی میکنم. اسم و فامیل و سابقهی کار معلمی و تجربهام با آن پایهی تحصیلی را به بچهها میگویم. در مورد اینکه من را به چه عنوانی صدا کنند حرف نمیزنم، چون این موضوع به عادت بچهها و قوانین مدرسه بستگی دارد. مثلاً در مدرسهی قبلیام، بچهها به معلمهای مرد، استاد و به معلمهای زن، خانم میگفتند و این برای همهشان جا افتاده بود.
از آنها میپرسم که دلشان میخواهد چه چیزهایی راجع به من بدانند. تا حد امکان به سوالهای غیرشخصی مثل موسیقی و ورزش مورد علاقه پاسخ میدهم. البته، اغلب کنجکاوی بچهها در مورد سن و محل تولد و تعداد اعضای خانواده است. تا جایی که بتوانم به این سوالها هم پاسخ میدهم.
حسام حسینزاده
برای معرفی خودم به بچهها در اولین روز سال تحصیلی، اول از زندگینامهام شروع میکنم؛ البته نه همۀ زندگینامهام بلکه فقط آن جاهایی که مستقیم و غیرمستقیم به مدرسه و تحصیل برمیگردد. به آنها میگویم که خودم در اکثر سالهای تحصیل از مدرسه خوشم نمیآمد و تقریباً همیشه (بهجز چند سال اول ابتدایی) انتهای کلاس مینشستم و حداکثر تلاشم را برای اذیتکردن معلمان میکردم.
سپس به مهاجرتم به تهران اشاره میکنم و اینجا بچهها میفهمند گیلک هستم و همین اولین قدم برای این است که قومیتها را در کلاس به رسمیت بشناسیم. همان لحظه همه شروع میکنند از اصل و نسب خودشان گفتن.
روایت زندگیام را با اشاره به رشتۀ تحصیلیام در دانشگاه و کار پژوهشگری اجتماعی ادامه میدهم و با پرداختن به اینکه از چه سالی وارد حوزۀ معلمی شدهام و در طول این سالها چه موضوعاتی را در چه پایههایی تدریس کردهام، آن را به پایان میبرم. حتماً به علاقهمندیهایم هم اشاره میکنم، از ورزش و غذای موردعلاقهام گرفته تا رنگ و بازی موردعلاقهام. در این بخش برایم مهم است که همدلی آنان را برانگیزم و برایشان «آشنا» شوم. این «آشنا» بودن کمک میکند موقعیتهای کمتری از جنگ قدرت را در طول سال تجربه کنیم.
در بخش دوم معرفیام، با الهام از مفهوم معارفۀ راهبرانه در الگوی «مدرسۀ کیفی» تلاش میکنم به این پرسشها پاسخ دهم که چه مواضعی در زندگی و در حوزۀ آموزش دارم؟ چه انتظاراتی از آنها دارم و چه انتظاراتی از آنها ندارم؟ چه کارهایی برایشان انجام میدهم و چه کارهایی برایشان انجام نمیدهم؟
در ادامه این فرصت را در اختیار تکتک بچههای کلاس قرار میدهم که به هرکدام از این پرسشها که دوست داشتند پاسخ دهند تا خودشان را به دیگر اعضای کلاس معرفی کنند. یکی از مهمترین آوردههای جلسۀ معارفه برایم آن است که بهقول فریره بچهها احساس کنند «آموزگار شایستهای» هستم. «شایستگی» در معنای کمالگرایانهاش نه، در این معنا که پیش خودشان بگویند «آدم بیخودی نیست»، «آدم جالبیه»، «سرش به تنش میارزه» و… . احساس کنند من هم میتوانم چیزهایی برای آموختن به آنها داشته باشم.
سپیده برنجی
اولین آشنایی همیشه در ذهن میماند، مثل اولین روز مدرسه. اولین کلمات و تصاویری که یک دانش آموز از آن روزهای اول با خودش میبرد میتواند تا آخرین روز ماندگار بماند. برای همین سعی میکنم برای روز اول به همه چیز فکر کنم، از لباسی که میپوشم تا اولین درسی که میدهم. انگار با خودم هم قول و قراری برای ادامه سال میگذارم.
بیشتر وقتها متنی شبیه یک استندآپ کمدی آماده و اجرا میکنم، متنی درباره خودم، زندگی روزمره و علاقهمندیهایم و نگاهم به معلمی و آموزش. نه تنها با من آشنا میشوند بلکه میخندند و یخشان آب میشود. یک جورهایی این وسط سعی میکنم در عین آن که به قوانین کلاس اشاره میکنم، نقش معلم به مثابه کنترلگر را هم در ذهنشان کاملاً مخدوش کنم.
از قبل به بچهها گفتهام سه تا از وسیلهها یا عکس افرادی که برایشان اهمیت دارد را به مدرسه بیاورند. حالا وقت آنهاست که با تشریح نسبتشان با آن اشیا و افراد، خودشان و علاقهمندیهایشان را به همه معرفی کنند. نتیجه همیشه هیجانانگیز است.
آرزو رضایی مجاز
مهمترین مبنایی که میشود یک سال تحصیلی را در مقطع ابتدایی بر آن بنا کرد؛ جلب اعتماد بچهها بهعنوان یک «دوست» است. بهمنظور آغاز دوستی، خودم را بههمراه نام کوچکم معرفی میکنم؛ اسمها میانجیهای وثیق آشنایی و اعتمادند.
سپس بین بچهها شکلات پخش میکنم و به هر نفر میگویم: «خوش آمدی به این کلاس». جایگزینی چهرهی معلم با میزبان میتواند حسی از آرامش را به آنها منتقل کند؛ چون تمامی بچهها مهمانیرفتن را دوست دارند.
سپس جریان معرفی را وارونه میکنم و اولویت را میدهم به دانشآموزان. آنچه در این معرفی اهمیت دارد، نه شغل پدر و مادر (به سیاق رنجبار زمان تحصیل خودمان)،لاکه نام آنها (اگر لازم بود معنی اسمشان) و اهلیتشان است. تورک، کورد، لر، گیلک، افغانستانی و… را که میشناسم، پیشنهاد میدهم به «زبان» یا «گویش» خودشان به دوستانشان حرفی بزنند؛ لطیفهای، خوشآمدی یا ذکر آرزویی را بگویند و سپس ترجمه کنند.
در همان روز اول، بچههایی که خصوصاً از لهجهی خود خجالت میکشند (چون کلاسی ناایمن، فضایی مهیا برای تحقیرشان بوده) در بستری از تفاوتها میآموزند آنها اقلیت مطرود جمع نیستند؛ بلکه زیبایی یک اجتماع رنگارنگاند.
و در آخر، وقتمان را روی قوانین کلاس میگذاریم. از بچهها میخواهم بگویند چه کلاسی را دوست دارند؟ در چه محیطی کمتر مضطرب میشوند؟ بارش مغزی آنها را روی تخته ثبت میکنم و از دلِ آنچه میخواهند، قانونها را صورتبندی میکنیم. سپس موسیقی بدون کلامی در فضای کلاس پخش میکنم و از آنها میخواهم کلاسی را که دوست دارند، نقاشی کنند و در زنگ آخر با رأیگیری، بهترین کارها را بهعنوان «قوانین کلاس در قالب تصویر» به تختهی کلاس نصب میکنیم.
اگر معلمان دورهی ابتدایی بکوشند بهجای روش سخنرانی، خودشان را بهواسطهی موقعیتهایی که در کلاس ایجاد میکنند و در جریان درگیر کردن بچهها در وضعیتی نابهنگام بشناسانند، تصویر امیدوارانهای از «سال جذاب» را در ذهن بچهها خواهند ساخت.
زهرا سلیمیان
بهعنوان «معلم» یا «تسهیلگر»، هیچ وقت به معرفی خود به دانشآموزان یا برعکس آن علاقهای نداشتم، اگرچه در بعضی از کلاسها مثل مهارتهای اجتماعی بهعنوان بخشی از طرح درس به این کار پرداختهام.
تصور میکنم معارفه برای دانشآموزان امری اضافی و حوصله سربر است. براساس تجربه دیدهام که در جلسات اول، سخن ابتدایی دانشآموزان (با لبخند شیرین و گرمشان و کمی شوخی) این بوده است که «خب خانوم خودتون رو معرفی نمیکنین؟» یا «خب خانوم خودمون رو معرفی کنیم؟». وقتی از آنها پرسیدهام چرا معرفی اینقدر خندهدار و مسخره است، در پاسخ گفتهاند کار بی معنایی است چون همهی معلمها حرفهایی شبیه به هم میزنند و دانشآموزان هم هنگام معرفی خود، از یکدیگر تقلید میکنند.
براساس توضیح بالا، خودم را به دانشآموزان معرفی نمیکنم و جلسهی اول را به کار مهمتری اختصاص میدهم: « تعریف کردن رفتارهای مناسب در کلاس»
در جلسهی اول فقط دربارهی قوانین صحبت میکنم و آنها را با دانشآموزان به اشتراک میگذارم. اگر از نظر دانشآموزان لازم بود تغییری منطقی در قوانین داده شود، در همان جلسهی اول این کار را انجام میدهیم، با این شرط که در طول سال هم همچنان فرصت برای تغییر دادن یا کامل کردن قوانین وجود داشته باشد.
به دانشآموزان میگویم که دو شرط مهم برای حضور من بهعنوان تسهیلگر و آنها بهعنوان دانشآموز در کلاس وجود دارد و آن حفظ احترام دو طرفه و آسیب نرساندن به یکدیگر است، در غیر این صورت کلاس تعطیل خواهد شد و تا رفع مشکل به کلاس بازنخواهیم گشت. دانشآموزان هم حق دارند دربارهی این دو شرط به من تذکر بدهند.
اصولاٌ راجع به سن، مدرک تحصیلی، زندگی شخصی و … صحبتی نمیکنم چون معتقدم این موارد -تا حد ممکن- نباید پیشفرضی در مورد معلم در ذهن دانشآموز ایجاد کند. از نظر من معلم یا تسهیلگر شخصی حقوقی است که اگرچه با هویت حقیقی خود در کلاس حاضر میشود، اما لازم است در ابتدا در نقش معلم رفتارها و آدابی آشنا برای دانشآموزان ترسیم کند.
این شکل از حضور مثل این است که شما چون تابلویی از یک معلم آشنا که شبیه همهی معلمهاست در کلاس حاضر میشوید. قطعاً در طول سال تحصیلی، شخصیت شما بهعنوان معلم چون تاشهای قلمو بر این تصویر بیروح اما آشنا، رنگهایی خاص به جا میگذارد. در پایان تابلویی از یک معلم داریم با تاشهای رنگی مخصوص به خود او. آنگاه شما تابلوی شخصی خود را به دانشآموزان هدیه دادهاید و حالا الگویی جدید از یک معلم در ذهن آنها نقش بسته است که میتوانند با داشتن آن، در سالهای بعدی انتظارات خود از معلمهایشان را با آمادگی ذهنی بیشتری بیان کنند.
پینوشت: هر آنچه نوشتهام دربارهی دانشآموزان یازده سال به بالا صادق است.