چند وقت پیش ویدئوهایی از مراسم روز معلم در چند مدرسه منتشر شد، که در آنها بچههای مقاطع مختلف با آهنگ «جنتلمنه» ساسی مانکن همخوانی کرده و میرقصیدند. انتشار این ویدئوها با واکنشهای متفاوتی همراه بود. خیلی از مقامات حکومتی و مسئول به آن ایراد گرفته و طبق معمول چند نفر را آن وسط توبیخ کردند و بخشنامهای جدید در محدود ساختن موسیقی در مدارس صادر کردند (اینجا +). گروه دیگری هم به پخش چنین آهنگی نقد داشتند. این گروه شامل فعالان حوزه کودک، مربیان و یا کنشگران حقوق کودک بود که محتوای آهنگ را مناسب بچهها نمیدانستند. واکنش دیگر اما همراهی عدهی زیادی از مردم عادی با این ویدئو بود. بازنشر آن و ریشخند کردن تناقضی که از سیستم آموزشی بیرون زده بود. با تمام فشارها و سانسورها آهنگی که بچههای ما در حال شادی میخوانند و همه کاملا حفظ هستند، آهنگ ساسی مانکن است. بله از «باز هم مرغ سحر» تا «آقامون جنتمنه».
یک تصویر قابل فهم و ساده: در نظام آموزشیای که موسیقی هیچ جایی در آن ندارد مگر در قالب چند معلم خصوصی برای مسابقات سرود، میانگین شناخت پدر و مادر و معلم و مدیر و دانشآموز از موسیقی در همین حد است. در حدی که رسانه دهه شصتی یا حالا رسانه دهه نودی (ماهواره) به آنها معرفی میکند.
چیزی که شاید بتوان بیشتر روی آن مکث کرد صحبت بر سر دو واکنش عمدهای است که میتوان در بین واکنشها تشخیص داد:
واکنش اول
واکنش اول خیل پیامهای تلگرامی و اینستاگرامی و ابراز شعف و «برندگی» مردم است. همان کسانی که ازینکه هرازچندگاه بتوانند در عرصه عمومی خودشان را از درزی ابراز کنند، یا زندگی بی سانسور خودشان را برای لحظهای کوتاه در عرصه عمومی ببینند، احساس میکنند در مبارزهی ناعادلانهی هرروزهای که درگیرش هستند، مبارزهای که همیشه بازنده آن هستند، برای لحظهای پیروز شدهاند و توانستهاند چیزی را نشان بدهند که سیستم همواره پنهانش میکند (نه چیزی که الزاما خودشان بخواهند نشان دهند). در این لحظات درز کرده از مجرای اپلیکیشنهای ارتباط جمعی یک «ما» ساخته میشود. همه در حالیکه به گوشی خود زل زدهاند از حل شدن در این مای بزرگ احساس شعف میکنند. این شادی گرچه قابل درک است ولی این تعریف سلبی خود در برابر سیستم که دیگر عادت هم شده است و به مدد شبکههای اجتماعی خیلی زیاد به چشم میآید، نه تنها روشنگر و پیشرو نیست بلکه خیلی وقتها در جبهه مقابل ایستاده است. برای مثال در فضای مجازی به فعال حقوق کودکی که به محتوای آهنگ جنتلمنه و مناسب نبودن آن برای بچهها اشاره میکند حمله میشود و گفته میشود که پس لابد شما با ازدواج کودکان هم موافقید! مایی که میخواهد در هر فرصتی بروز کند و به جایی بپیوندد و خود را از انفرادی هر روزهاش برهاند اینقدر در برابر هر چیزی که به شادی یا احساس غرور جمعی او خدشه وارد کند، موضع میگیرد که در برابر سادهترین نقدها هم کور میشود. آنها می گویند بچهها در مدرسه با خواندن آهنگ غیرمجاز و رقص و شادی به سیسستم آموزشی بسته دهن کجی کردهاند. آنها همراه با آهنگ ساسی خاطرات خود از مدرسههای دهه شصتی را مرور میکنند. شاید در نظر نمیگیرند که در مدرسههای امروز دیگر رقص و شادی ممنوع نیست و اتفاقا سیستم خودش دست به تربیت عواملی میزند که چهره اعتقادی سیستم آموزشی را شاد و رنگی کنند. توبیخ و اجبار سر شرکت در نماز مدرسه امروز جای خودش را به جشن عبادتهای رنگی رنگی با کلی جایزه و تور داده است. حتما روحانیونی را دیدهاید که برای کار با بچهها آموزش میبینند، شعر یاد میگیرند و با بچهها بازی میکنند. سیاست مدرسهها اتفاقا بر شاد کردن بچهها استوار است، فقط جشن. مهم نیست که این جشن ۲۲ بهمن است یا جشن عبادت یا جشن تولد. مهم نیست که این عید مذهبی است یا باستانی. از هر مراسمی در مدارس استقبال میشود. مدارس امروزه با یک «منو» معرفی می شوند. منوی مراسم و تشریفات و امکانات. یک دکوراسیون غولپیکر.
حال بیایید کمی به حدها نزدیکتر شویم. اگر به جای آهنگ ساسی مانکن که محتوای اروتیک دارد، آهنگ تتلو پخش شده بود چه؟ این «ما»ی طرفدار شادی چقدر ریزش میکرد؟ من مطمئنم که ریزش میکرد. پس حتی وقتی بچهها دارند میرقصند چیزهایی مهم است. اما مرز اهمیت این چیزها کجاست و آیا میشود خطکشی برای آن گذاشت؟
برای مقایسه یک مثال دیگر هم میزنم. اگر سر صف کتابی با مضامین آهنگ مورد بحث خوانده میشد چه؟ آیا برای حتی یک نفر قابل قبول بود؟
واکنش دوم
واکنش دوم فعالان حوزههای مختلف کودک است. بیشترین چیزی که از این گروه میشنویم نقد محتوای اروتیک و غیرمناسب آهنگ است. شاید در تعیین حد و حدود محتوای مناسب یک کتاب کودک کارمان خیلی راحت باشد، ولی در مورد موسیقی خیلی پیچیده است. برخلاف کتابخوانی تجربه موسیقی بیشتر اوقات جمعی است. تعیین خط کش محتوایی برای موسیقی کودک حجم زیادی از موسیقی را از دایره مناسب بودن خارج میکند. در رویکرد ارف شولورک که یکی از رویکردهای انسانگرای آموزش موسیقی کودک است تاکید زیادی به استفاده از موسیقی فولکلور برای بچهها شده است. حال نگاهی به موسیقی فولک بیاندازید. خیلی از آنها محتوای مناسبی برای کودک ندارند. ترانههای کردی سرشار از اشارات اروتیک و فراتر از آن هستند. دایرههای رقص زیادی با این آهنگها چرخیدهاند. یک بچه را نمیتوان و نباید از این دایره رقص و آواز جدا کرد. شاید چالش بزرگ موضوع همینجا باشد.
مسئله بعدی تعریف خود کودک است. آیا طبق تعاریف بینالمللی منظور افراد زیر ۱۸ سال است؟ پس قاعدتا باید بین نوجوانان و کودکان مرزی قائل شویم. اما این هم مرز شناوری است. با محدود کردن حدود موسیقی کودک، عملا نوجوان را از مواجهه با خرده فرهنگها، جریانات اجتماعی و سیاسی محروم کردهایم. این همان دیدگاهی است که داستانهای صمد را هم برای بچهها «خشن» توصیف میکند و کودک را در جامعه ایزوله میکند.
شاید اگر همان«لبو بده» را از اشعار حافظ استخراج کرده بودیم و در آوازی سنتی شنیده بودیم گوش هیچکس حساس نمیشد. پس مسئله اساسا چیزی است که زیر چتر اروتیسم پنهان شده است.
سلیقه بازار
ما هر لحظه در معرض موسیقی دیگران هستیم. هنگام تماشای تلویزیون، در تاکسی، در مراکز خرید، در مراکز آموزشی! در مهمانیها، در ترافیک، حتی در جنگل و کوه هم عدهای هستند که یک اسپیکر دستی با خودشان میآورند و موزیک خودشان را پلی میکنند. در این میان گوشهای کودک هم همواره در معرض موسیقی دیگران است. موسیقی آنقدر جمعی است و تجربه جمعی آن در قالب رقص و آواز و شادی آنقدر یگانه است که نمیتوان فکر کرد با یک تربیت موسیقایی شخصی بتوان کودک را از آشوب محیط دور کرد. تربیتی که وقتی تنها از طرف خانواده اعمال میشود بیشتر نوعی انتقال سلیقه و اصالت خانوادگی است تا فراهم کردن امکان تجربه موسیقی. صحبت از سلیقه فردی موسیقی بیمعنی است، چرا که نجات فردی در این آشفته بازار صوتی معنایی ندارد. این سلیقه بازار موسیقی است که در محیط حاکم است. توی خیابانها و فضای عمومی تنها یک موزیک فالش و بدقواره شنیده میشود. حتی نمیشود از چند موزیک صحبت کرد چرا که منطق تولید و عرضه این موسیقی یکی است. یک سری آهنگ طبق سفارش و تجربه فروش بالا در حال تولید و کپی شدن از الگوی موجود در کارخانهشان هستند.
این بازار مکاره آنقدر قدرت دارد که حتی موسیقی فاخر راهم در خود میبلعد. چطور؟ نگاه کنید به سرنوشت موتزارت در بازاری که حول کودک شکل گرفته. با انتشار مقالاتی در مورد تحقیقاتی که روی نوزادانی که در دوران جنینی و نوزادی موتزارت برایشان پخش شده نشان میهد که اینها در مدرسه فلان و فلان و …
«هی! برای بچههامان موتزارت پخش کنیم تا در مدرسه ریاضی را خوب حل کنند…»
دیگر بعید نیست در فضای مجازی یا تبلیغات ماهواره وسط تبلیغ کنسرت ساسی مانکن یک تبلیغ هم برای سیدیهای بیبی موزارت پخش شود.
این کالاشدگی موسیقی در بازار پررونق کلاسهای موسیقی کودک نمود بیشتری دارد. در یک کارگاه تربیت مربی کودک مربیانی بودند که نه تنها پیاتزولا را نمیشناختند، بلکه توانایی این را هم نداشتند که قطعهای از پیاتزولا را در اینترنت سرچ و دانلود کنند و پیوسته نگران بودند که مربی کارگاه قطعه را برایشان «تلگرام» کند. این مربی موسیقی کودک با نگرش ارف شولورک است، در چنین شرایطی شنیدن موسیقی «غیر مبتذل» از بلندگوهای یک مدرسه واقعا انتظار عجیبی است.
باید بدانیم حتی با یک کلاس موسیقی خیلی خوب هم نمیتوانیم فضای موسیقایی خوبی برای یک کودک فراهم کنیم، چرا که کودک در یک فضای ایزوله زندگی نمیکند. در محیط اجتماعیای زندگی میکند که از صداهای مورد پسند بازار اشباع شده است. کودک باید بتواند با یک دهان، صد دهان، صدها هزار دهان بخواند و این تنها یک نجات جمعی میطلبد. در سیستم آموزشی بستهای که موسیقی و تجربه آن هیچ جایی ندارد و در رسانه ملیاش عمو پورنگ آواز میخواند، کلیه مجاری عمومیای که یک کودک از هر طبقه و خانوادهای بتواند موسیقی بشنود مسدود شده است. باید این انسداد را رفع کرد تا صداهای پسزده شده جاری شوند. تنها راه و مهمترین حرکت اشغال صوتی فضاهاست به شکلی که هر سبک موسیقیای برای همه در فضاهای عمومی قابل تجربه باشد.