اجازه نداشتم رشته انسانی را انتخاب کنم با وجود اینکه عاشقش بودم. فقط بین تجربی و ریاضی حق انتخاب داشتم. در نهایت رفتم تجربی. دهم سال سختی است چون درسها تخصصی میشوند و برای کسی که از رشتهاش نفرت دارد این سختی خیلی بیشتراست، حتی در خیلی از موارد با درد زیادی همراه میشود. به شخصه نسبت به مدرسه ، درس و نمره بیتفاوت شده بودم. برایم فرقی نداشت ۱۰ میگیرم یا ۲۰، تست رو ۸۰ میزنم یا ۱۲. درمورد درس خواندنم خیلی چیزها عوض شده بود اما تغییری در شخصیت من ایجاد نشده بود. همچنان آدمی بودم که به صداقت خیلی اهمیت میداد.
در این سال دشوار با برخوردی مواجه شدم که اول خیلی غریب بود اما با کمی تامل فهمیدم که این مسئله همیشه وجود داشته است، اما نه درمورد من. سال قبل سر کلاس با معلم بحثم شد و جلو همه داد زد که «چقدر شخصیت زورگویی داری!». من میدانستم که اینطور آدمی نیستم و درک نمیکردم چرا همچین برداشتی دارد. این اتفاق را برای فرد دیگری تعریف کردم و از او خواستم خیلی رو راست نظرش را بگوید.خیلی منطقی جوابم را داد.گفت معلم با آن ۲ ساعتی که هر هفته سر کلاس میآید، درس میدهد و میرود نمیتواند شخصیت یک دانشآموز را قضاوت کند، البته این موضوع تقابل دارد. شناختن آدمها زمان میخواهد و این زمان در ۲ ساعت فراهم نمیشود. با ایشون خیلی موافق هستم.
این سوال برایم مطرح شده که از روی نمره زیست یا فیزیک من چطوری میتوان به شخصیتم پی برد؟!چرا فقط شاگردی که نمرههای خوبی میگیرد شایسته احترام است؟!
امسال چند مورد پیش آمد و یاد حرفشان افتادم. یکی از این موارد را بیان میکنم. نمرههای یکی از درسهای تخصصیام خوب نبود. وقتی تکلیف نمینوشتم قبل از کلاس واقعیت را به معلم میگفتم که به فلان علت بهمان صفحه را ننوشتم. یک جلسه کتابکارم گم شده بود و به جایش پاسخ سوالها را در دفتر نوشته بودم. زنگ تفریح قبل از کلاس از صندلی افتادم و دستم بدجور آسیب دید. وقتی سر کلاس رفتم از شدت درد به هیچی توجه نمیکردم. فقط کتابکار و جامدادی را از جامیز درآوردم و روی میز گذاشتم. نیم ساعت گذشت و معلم پرسید «کتابکارت کجاست؟». من مثل همیشه واقعیت رو گفتم و با بیاحترامی خیلی بدی مواجه شدم که جواب صداقتم نبود. مضمون همه حرفهای ایشون این بود که کتابکار من گم نشده و بنده بزرگترین دروغگو دنیا و بیشعورترین آدمی هستم که به زندگیشون دیدن و حتی حق دفاع از خودم را ندارم!!
تا مدت ها در شوک بودم تا بالاخره استدلال ایشون رو فهمیدم، البته این استدلال برای اکثر معلمها صادق است!
«دانشآموزی که نمرههای خوبی نگیرد نفهم و غیر قابل اعتماد است!!!!»
این را به دور از هرگونه اغراق میگویم چون به اندازه کافی دیدم و شنیدم. این سوال برایم مطرح شده که از روی نمره زیست یا فیزیک من چطوری میتوان به شخصیتم پی برد؟!چرا فقط شاگردی که نمرههای خوبی میگیرد شایسته احترام است؟! به ۱۰۰۰ دلیل منطقی ممکن است یک نفر نتواند نمره خوبی بگیرد، این دلیل بر کمبود شعور آن آدم است؟!
این موضوع فقط به مدرسه محدود نمیشود. مدرسه یک جامعه کوچک است و این موضوع درمورد نمره است، اما این مسئله در مقیاسهای بزرگتر هم وجود دارد و در نهایت همه از دبیرستان یاد گرفتهاند، از معلمهایی که به عنوان الگو انتخاب کردند! از معلمهایی که در نظام بیمنطق آموزش و پرورش با پاسخ دادن به سوالهای دینی مجوز تدریس گرفتند و برای کسی اهمیت نداشته که میتوانند مهمترین چیز یعنی اخلاق را درس بدهند یا نه!