پایه دهم – صدای جیغ و هوراى دانش آموزهایی که با پوسترها تیم ورزشى مدرسه را تشویق مىکنند سالن را پر کرده.
راهروهای مدرسه پر از دانشآموزها، با لباسهای متنوع، بوردها و دیوارهای مدرسه که پر از عکس پوسترها و خبرهای تازه مدرسه است. کلاسهای هنری، ورزشی و … که دانشآموز های دختر و پسر میتوانند در این کلاسها شرکت کنند. جنسیت دانشآموزها باعث محدودیت آنها نمیشود و هر دانشآموز میتواند شخصیت خود را آزادانه بسازد و خودش باشد.
منطق قانونهاى مدرسه در رابطه با معلمها: «معلمها باید هیولاهایی باشند که دانشآموزان از دستورات آنها پیروی کنند چون این به نفع تحصیل دانشآموز است».
خوب اینها متأسفانه توصیف مدرسه ما نبود… ما این آزادیها را نداریم. برای ما این آزادىها عدم قانون مدرسه ماست. این رنگها، انرژیها و شادیها در مدرسه ما جریان ندارد. شادی میکنیم اما بدون جیغ و هورا، گاهی هم یواشکی! ما برای خوشحالیکردن تنبیه میشویم، برای بلند خندیدن، هورا کشیدن… . ما حق پوشیدن لباسهای رنگی را نداریم. تنها رنگ شاد لباسهاى فُرم مدرسه ما رنگ مشکی است که اگر رنگ شادی به آن اضافه کنیم باز هم تنبیه میشویم. حق زیبا بودن نداریم. آراستگى بیش از حد تذکر «خانم فلانی مدرسه جای این کارها نیست» را به همراه دارد. «فهمیدید فلانی سه روز معلق شده به خاطر اصلاح صورتش؟». ما حتی برای ناراحتی هم تنبیه میشویم: «خانم فلانی مدرسه جای ناراحتیهای خصوصی نیست یا ما باید در جریان باشیم یا با شما برخورد و با اولیاتون تماس گرفته میشود». این تنبیهها شامل ترساندن ما از خانوادهمان و نمراتمان هستند یا حرفهایی که باعث درآوردن اشکمان میشود و بعد از تمام این ماجراها لقب گستاخ و افسرده را از طرف مدرسه مىگیریم.
به اجبار مقنعه سر کنیم و دائماً باید بشنویم «خانمم گوشَت را بیرون از مقنعه نگذار، مقنعه جلو …، خانم فلانی انقلاب نشده کشف حجاب کردی!». مدام این حرفها و تذکرها را مىشنویم و با هر تذکری که میشنویم حالمان بیشتر از ناظم یا مشاور مدرسه بهم میخورد.
دلیل این همه آزار فقط و فقط قانونهای بیمنطقی است که خودشان وضع کردند و دلیل آن را نمیدانند.
گاهی معلمانی که فرشتگان نجات ما در مدرسه و تنها دلخوشی ما هستند توسط این شیطانها احضار میشوند تا به خاطر مهربانبودن مؤاخذه شوند و شبیه هیولاها بشوند تا دیگر مهربان نباشند، بیمنطق و دشمن دانشآموزها باشند. منطق قانونهاى مدرسه در رابطه با معلمها: «معلمها باید هیولاهایی باشند که دانشآموزان از دستورات آنها پیروی کنند چون این به نفع تحصیل دانشآموز است».
این تنفر باعث مىشود ما حرفهای معلم را جای دانش مثل خنجرهایی ببنیم که به مغزمان فرو میکنند.
بعد از شکنجه کسانی که هیولا شدند باید امتحان شویم اگر دوام آوردیم و به نمره ۲۰ رسیدیم با ما کاری ندارند.
بعد از این شکنجهها ۱۵ دقیقه زمان برای تغذیه و استفاده از دستشویی داریم، فقط برای این دو مجازیم. اما اسم این ۱۵ دقیقه را زنگ تفریح گذاشتهاند،اسم گولزنندهای است. زنگ تفریحى که ناظمهای نگهبان، نگهبانی میدهند تا تفریح نکنیم.
صبحهای زود تا بعدازظهرهای بیشتر عمرمان را اینطوری میگذرانیم و هیچ چیز بهتر نمیشود و فقط ما به این زندان تحصیلى، به حرفها، کارها، قانونها و آدمها عادت مىکنیم.
مدرسه جاى بدى نخواهد بود اگر
مشاورها و تمامى کادر مدرسه همراه ما بودند و نه در مقابل ما.
مدرسه جاى بدى نخواهد بود اگر قانونها را با منطق وضع مىکردند… .
ما به انرژى، شادى و رنگها نیاز داریم. تنوع نیاز ماست.
وقتی بیشتر روزمان را در مدرسه مىگذرانیم ما با کادر مدرسه زندگى مىکنیم، نگذارید به عنوان نامادرىهاى پلید شما را به خاطر بسپاریم.