کنکور در برابر تغییرات آموزشی ساختاری

کنکور در برابر تغییرات آموزشی ساختاری

سر کلاس منطق و استراتژی بودم؛ کلاسی که طراحی و اجرایش با من بود، و کلی رویش کار کرده بودم تا دانش‌آموزان پایه هشتم با فکر کردن و طراحی استراتژی برای مسائلی که در بازی‌ها پیش می‌آید، و برایشان جدید است آشنا شوند. یکی از چیزهایی که رویش تأکید می‌کردم یادگیری بود، یادگیری بدون اجبار. شاید، تمام تلاشم این بود که دانش‌آموزان در بستر بازی و با مشارکت گروهی و بدون تکلیف و اجبار و ترس نمره و این‌ها خودشان یاد بگیرند.

«مگه می‌شه ما تمام هفته به خاطر تکلیف و نمره کار کنیم، بعد تو این یه ساعت شما انتظار داشته باشید که به خاطر تکلیف و نمره کار نکنیم و یاد بگیریم؟»

چند بار این مسئله را مستقیم بهشان گفتم؛ گفتم که یکی از اهداف کلاس یادگیری‌ای است که به خاطر ترس از تنبیه نباشد (منظور از تنبیه، تنبیه بدنی نیست، و هر نوع تنبیهی را که به دانش‌آموز حس ترس و اجبار متنقل کند شامل می‌شود). آخرین باری که این حرف را زدم، یکی از دانش‌آموزان در پاسخ من گفت که «مگه می‌شه ما تمام هفته به خاطر تکلیف و نمره کار کنیم، بعد تو این یه ساعت شما انتظار داشته باشید که به خاطر تکلیف و نمره کار نکنیم و یاد بگیریم؟»

این مسئله توی ذهن من ماند، و به گونه‌ای به نظرم حرفش درست بود. مگر می‌شود سیستم آموزشی‌ای را که مبتنی بر تکلیف و نمره است، و تماماً بر بستر رقابت شخصی بنا شده با یک ساعت و نیم تغییر داد؟ البته که من نمی‌خواستم تمام ذهنشان را نسبت به یادگیری عوض کنم؛ من فقط می‌خواستم آن یک ساعت و نیم آن‌ها ترغیب شوند که بدون ترس یاد بگیرند، و بفهمند که بدون ترس هم می‌شود یاد گرفت. اما گویی هشت سال مداوم یادگیری به خاطر ترس از تنبیه تأثیر خودش را گذاشته بود.

تقریبأ یک سال بعدش، برای انجام پروژه‌ای در مورد استدلال قیاسی، به چند مدرسه دبستان رفتم. انگار وارد دنیای دیگری شده بودم (البته تمام مدارسی که رفتم خصوصی بودند، و شاید مشاهدات من، و بالطبع نتایج من، از تغییرات ساختاری و محتوایی در دبستان‌ها می‌بایست محدود به مدارس خصوصی شود). در اکثر مدارس نظمی در مورد صندلی‌ها وجود نداشت، در برخی از آن‌ها میزگرد وجود داشت، و معلم هم می‌نشست کنار دانش‌آموزان و با آن‌ها کار می‌کرد. حتی در یکی از مدارس تخته‌ای وجود نداشت، و مجبور شدند برای کار من از سالن دیگری تخته بیاورند. در مجموع، ساختار بیرونی کلاس‌ها احتمالاً مطابق با ساختار معلم-دانش‌آموز تغییر کرده بود.

مگر می‌شود سیستم آموزشی‌ای را که مبتنی بر تکلیف و نمره است، و تماماً بر بستر رقابت شخصی بنا شده با یک ساعت و نیم تغییر داد؟

در هیچ‌کدام از مدارس نمره‌ای وجود نداشت. در برخی از آن‌ها ارزیابی صرفاً کیفی بود (در سه یا چهار یا پنج سطح). در برخی حتی سطحی هم وجود نداشت، و برای هرکدام از دانش‌آموزان صرفاً توضیحی وجود داشت. در مجموع دیگر به معنای گذشته نمره و رقابتی مطرح نبود. برای من تقریباً واضح بود که بخش عمده‌ای از این تغییرات، کاملا وارداتی و دفعی است، و از طرف مدارس (به عنوان بنگاه‌های اقتصادی) به عنوان نقطه مثبتی در جذب مشتری (والدین) تلقی می‌شود.

با هماهنگی مدیر یکی از مدارس دبستان (که یک مجموعه‌ آموزشی بود)، به دبیرستان آن مجموعه سر زدم. و همان‌طور که انتظار داشتم، دبیرستان همان چیزی بود که پارسال هم وجود داشت. تغییر ساختاری و محتوایی به چشم نمی‌خورد؛ همان نوع صندلی‌هایی که روبروی معلم به ترتیب چیده شده‌اند، همان تخته وایت‌بورد، همان ساختار نمره‌دهی، و همان ترس و اضطراب و تکلیف و اجبار، که در راستای اهداف سیستم آموزشیِ مبتنی بر رقابت و کنکور، اهداف مدرسه به عنوان بنگاهی اقتصادی که خروجی‌اش می‌بایست به عنوان مهم‌ترین عنصر در بازاریابی و بالطبع در درآمدزایی‌اش نقش ایفا کند، و نیز اهداف والدینی که ذهنیت معمولاً غیرقابل تغییری در مورد موفقیت فرزندانشان دارند.

تغییراتی که روش‌ها و محتواهای درسی و محیطی را تغییر می‌دهند، اما همچنان زیر سایه سیستم ارزشگذاری رقابت-محوری به نام کنکور هستند.

«مگه می‌شه ما تمام هفته به خاطر تکلیف و نمره کار کنیم، بعد تو این یه ساعت شما انتظار داشته باشید که به خاطر تکلیف و نمره کار نکنیم و یاد بگیریم؟» حرف آن دانش‌آموز به نظرم کلی‌تر از من و کلاس من و روش تدریس من بود. شاید می‌شود در مورد تمام تغییراتی که در سیستم‌های خرد و کلان آموزشی صورت می‌گیرد این حرف را زد؛ تغییراتی که روش‌ها و محتواهای درسی و محیطی را تغییر می‌دهند، اما همچنان زیر سایه سیستم ارزشگذاری رقابت-محوری به نام کنکور هستند.

پاسخ دهید

لطفا نظر خود را بنویسید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید